بدنم دیگه انرژی نداره. صبحها به زور خودم رو از تخت بلند میکنم. مجبور میکنم خود رو که کارهای ضروری خونه رو انجام بدم، چون کس دیگهای نیست که انجامشون بده. اون روزی دلم میخواست بهش بگم اینقدر من رو اذیت نکن! مگه نمیبینی به سختی خودم رو سرپا نگه داشتم؟ من تموم شدم. و به وقت نیاز دارم. ولی وقتی نیست و باید ادامه بدم. مغزم کش میاد و حرکاتم کند شده. مهم نیست چقدر بشینم پای کار، دستم از یه حدی سریعتر نمیشه. I'm running on empty.