داشتم یک پستی میخوندم، راجع به ایدههایی که یکی از طرفدارها برای سریال سوپرنچرال داشت و تصوری که توی ذهنم شکل میگرفت بر فیلمبرداری فیلم و سریال نبود. اینکه چه سریالیه مهم نیست، چیزی بهش فکر کردم این بود که گاهی بهترین مدیا (رسانه) برای خیلی موضوعات فیلم نیستش، بلکه انیمیشنه (گاهی شامل انیمه). یک دلیلش اینه که انیمیشن دست هنرمندها رو برای انجام یک سری اغراقها توی تصویر، رنگ، کارکترها و غیره باز میذاره که دقیقا تاکید روشون، در راستای هدف اصلی داستانه. به خصوص اینکه توی فیلم، بر عکس خوندن ادبیات، ما از درونیات و تفکرات شخصیتها معمولا خبر نداریم و وارد ذهنشون نمیشیم؛ اما توی انیمیشن امکان پرداختن به اینها و احساسات شخصیتها از طریق نشونههای تصویری یا اغراق بیشتر وجود داره. دوم اینکه خیلی وقتها، به خصوص توی ژانرهایی که از رئال فاصله میگیرند، دوتا دنیا به وجود میاد؛ دنیای واقعی که فیلمبرداری شده، و دنیایی که به وسیله مثلا کامپیوتر، به داستان اضافه شده. در واقع مخاطب توی یک فاصله از دنیای فیلم قرار میگیره و با بهترین جلوههای ویژه هم باز بهش واقفه. اما رسانهای مثل انیمیشن، نمیاد یه دنیا رو روی دنیایی که میبینیم سوار کنه؛ بلکه دنیایی جدید از خودش خلق میکنه که ما بی واسطه درونش قرار میگیریم، قواعدش رو درک میکنیم و میتونیم بیشتر خودمون رو جای کارکترها بذاریم. کتابم دم دستم نیست که نقل قول بزنم، اما اسکات مککلود میگه هر چقدر بیشتر به سمت انتزاع بریم، موضوعی باهاش رو به رو هستیم جهان شمولتر میشه. اگر مخاطب یک پرتره نقاشی شده ببینه، اون رو به عنوان تصویر یک آدم دیگه تشخیص میده؛ ولی هرچقدر پرتره ساده و انتزاعیتر میشه، میشه به آدمهای بیشتری نسبتش داد که شامل خود مخاطب هم میشه. و این چیزیه که گاهی میتونه خیلی به نفع هنرمند باشه، اگر بتونه رسانه مناسبش رو درست انتخاب کنه.