جالبی دیشب به این بود که اونی که آشنا دید، من بودم. یکی از همکلاسی‌های کارشناسیم رو دیدم که از وقتی کرونا اومد، دیگه ندیده بودم. بهم گفت چقدر تغییرات خوبی کردم و خوشحاله که این تغییرات رو می‌بینه. با اینکه توی کارشناسی از نزدیک هم‌دیگه رو نمی‌شناختیم، ولی شنیدن حرفش کمکم کرد گریه نکنم، در حالی که ثانیه به ثانیه داشتم مقاومت می‌کردم توی مغازه زیر گریه نزنم. هی به خودم می‌گفتم از این حرف‌ها زیاد شنیدی، باز هم خواهی شنید. خودت رو جمع کن. برام جالبه که همیشه چیزهایی که از خانواده انتظار داشتم بشنوم، از بقیه می‌شنوم.