من با چیزهایی حرف میزنم که جواب نمیدن. مثلا... اون دوستم رو دم رودخونه یادته؟ چراغ راهنمایی قرمز چشمکزن سر سهراه. هرسری از اونجا رد میشدم بهش سلام میکردم و براش دست تکون میدادم. اون هم بدون توجه به من به کارش ادامه میداد. نمیدونم، شاید چشمک زدنش نوعی جواب دادن بود. حالا ته اون خیابون رو بستن و بنبست شده. ماشینها دیگه نیازی به چراغ نداشتن. حالا خاموشه، مثل تو. حرف میزنم و حرف میزنم و جواب نمیدی. نیستی که جواب بدی. یعنی هستی، ولی نه جایی که من هستم. بهش که فکر میکنم، حتی قبل از رفتنت هم جواب نمیدادی. این من بودم که ساعتها باهات حرف میزدم. یادته چندبار پشت سر هم خوابهایی دیدم که توش یه خطری نزدیک بود و اولین نفر میومدم با تو درمیون بذارم؟ و تو هم دست به سرم میکردی؟ بعدا فهمیدم که ذهنم میخواست بهم بگه تو نه تنها جواب نمیدی، بلکه حتی گوش هم نمیکنی. من در وحشت خودم دربهدر میزدم تا بهم گوش کنی، از بین همه ادمهایی که دستبهسرم میکردن پیش تو میومدم و میگفتم ببین این هیولا اینجاست! ببین این یارو میخواد همهچیمون رو ازمون بگیره! و تو گوش نمیکردی. بقیه برام مهم نبودن، ولی تو چرا باورم نمیکردی؟ چرا من هنوز به حرف زدن باهات ادامه میدم؟ سیگار سوم رو دود نکردم. میخواستم دود کنم، بعد از اون تاتری که تنها رفتم، ولی فندکم گاز نداشت. سیگاره مچالهشده بود و بخشی از محتویاتش کف کیفم ریخته بود. سر کوچه دور انداختمش. چیکار میتونستم بکنم؟ به خودم گفتم خود تاتر یه قرار ملاقات بود، سیگار لازم نداشت. ولی الان فکر میکنم شاید باید برم یکی دیگه بگیرم. گذر کردن چقدر طول میکشه معمولا؟ چون من هی مراحل سوگواری رو از اول طی میکنم. الف بهم گفت اینکه هنوز اینقدر خشمگینم یعنی هنوز گذر نکردم. چطور میتونم خشمگین نباشم؟ وقتی هنوز دوستت دارم؟ اون بخشی از وجودم که ازت عصبانیه، اون بخشی نیست که ازت بدش میاد. و مسئله اینه که میدونم اون دوست داشتنه قراره تا مدتها باقی بمونه. پس به خشمگین بودن ادامه میدم. به حرف زدن با چیزهایی که جواب نمیدن.