.

خداحافظ.

خداحافظ. 

خداحافظ. 

خداحافظ. 

خداحافظ. 

خداحافظ. 

خداحافظ. 

خداحافظ. 

خداحافظ. 

خداحافظ. 

خداحافظ. 

خداحافظ. 

خداحافظ. 

خداحافظ. 

خداحافظ. 

خداحافظ. 

خداحافظ. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • جمعه ۳۱ شهریور ۰۲

    .

    آزادی.

  • نظرات [ ۰ ]
    • شنبه ۲۵ شهریور ۰۲

    .

    Another day of humans reminding me I'm not one.

  • نظرات [ ۰ ]
    • شنبه ۲۵ شهریور ۰۲

    .

    کمی بعد از بیست و چهار سالگی فهمیدم بیشتر و زودتر از اون چیزی که فکرش رو می‌کردم Give up کردم/می‌کنم. چیزی که نفهمیدم این بود که پس چرا اینقدر احساس خستگی می‌کنم؟ انگار که تمام مدت در حال جنگ باشم. نمی‌شه هم در حال مقاومت باشم و هم در حال رها کردن. شاید مشکل همینه، دائم در حال کشیده شدن توسط دو نیروی مخالفم. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • دوشنبه ۱۳ شهریور ۰۲

    .

    دلم برای خودم خیلی تنگ شده. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • يكشنبه ۱۲ شهریور ۰۲

    .

    ما خیلی دیر فهمیدیم منظورشون از قله، دره است. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • پنجشنبه ۹ شهریور ۰۲

    .

    نیاز دارم که برای یک مدت حرف نزنم و لازم نباشه به هیچ کس توضیح بدم. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • شنبه ۴ شهریور ۰۲

    .

    اونقدر سریع حرکت می‌کنی که فقط می‌تونم باهات خداحافظی کنم، قبل از اینکه بیشتر دور بشی و صدام بهت نرسه. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • دوشنبه ۳۰ مرداد ۰۲

    .

    خسته‌ام. دلم میخواد یک سری کارها رو انجام بدم؛ ولی می‌دونم فقط تا وقتی که نتونم انجامشون بدم دلم می‌خواد انجامشون بدم. اگر بتونم، سراغشون نمی‌رم. احساس می‌کنم گیر افتادم. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • چهارشنبه ۲۵ مرداد ۰۲

    .

    از زمانی که یادم میاد، دوست نداشتم تولدم توی تابستون باشه. هوا گرمه و بعد از ده قدم عرق می‌کنی. یک ساعت بعد انگار خورشید، همه چیز، از جمله خودت رو بلعیده و تمایل شدیدی پیدا می‌کنی که خورشید رو بُکشی. سریع خسته می‌شی و کاری هم از دستت بر نمیاد، دائم فکر برگشتن به خونه‌ای و نگاه کردن به اطراف شبیه خیره شدن به یه عکس سوخته است که زیاد نور گرفته. دلم می‌خواست هوا خنک باشه، بارونی و چکمه‌ام رو بپوشم و خیابون‌های پرکنتراست تهران رو متر کنم. توی چاله‌های آب دنبال سایه بیفتم و به چنارها توی پس‌زمینه آسمون خیره بشم. راه بیفتم بدون مقصد؛ ولی مطمئن باشم که توی کلیسا می‌ایستم و تماشای غروب خورشید رو از دست نمی‌دم. فکر کنم، فکر کنم و باز فکر کنم و تصاویر رو توی ذهنم ذخیره کنم. شبیه یه سیاه‌چاله که همه نور و انعکاسش رو می‌بلعه. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • چهارشنبه ۲۵ مرداد ۰۲
    آرشیو مطالب