۱۸ مطلب در مهر ۱۴۰۴ ثبت شده است

شب‌ بخیر زینک

کجا رفتی شازده؟ قرار بود بریم موزه مقدم. ماسک روباهت هنوز دست منه! فیلمت چی شد پس؟ مگه قرار نبود فیلمه رو توی شهر خودتون بگیری؟ نگفتی دی بهترین موقع است؟ دی دیگه نمیاد. هیچ وقت نمی‌شد فهمید داری شوخی می‌کنی یا جدی می‌گی. دروغ چرا، گاهی اعصابم رو هم خرد می‌کردی با این مدل حرف زدنت؛ ولی هرچی بودی، خودت بودی. دیوونه‌ی دوربین و فیلم و موسیقی. دوربینت و آلبوم عکست ازت جدا نمی‌شد. همیشه پشت دوربین بودی و آخر روز عکسی از خودت نداشتیم. اون روزی رو یادته توی گالری زیر عکس‌هایی که گرفته بودی عکس گرفتیم؟ با پیانوی اونجا برامون اینتراستلار اجرا کردی انگار آب خوردن بود؟ از استرس افتتاحیه گالری همه ماهیچه‌هات گرفته بود. یا اون روز که اتفاقی توی چاپ کهن پیدام کردی؟ "سلام نامتولد! چه دنیای کوچیکیه." اومده بودی یه آلبوم عکس جدید چاپ کنی. تازه داشتی رشته‌ای که دوست داشتی می‌خوندی! چی شد یک‌دفعه؟ لابراتوار 'حموم' رو قرار بود نشونم بدی! چرا نیومدم اجرای موزیکالت رو ببینم؟ از دیشب دارم از خودم می‌پرسم. چرا توی این مدت حالت رو نپرسیدم؟ از دیشب دارم از خودم می‌پرسم. دیگه دیره، دیگه خیلی دیره. متاسفم. هنوز چندتا از عکس و فیلم‌هایی که ازمون گرفتی هست. کلی دیگه هم بود که هیچ‌وقت برامون نفرستادی و حالا دارن یه جا خاک می‌خورن. کاش آرومتر رانندگی می‌کردی. با این عجله کجا داشتی می‌رفتی؟ دارم فکر می‌کنم اگر کیا اتفاقی اون پست رو نمی‌دید، کی قرار بود بفهمیم؟ یک هفته گذشت! هنوز عکس دوتا کمیکت رو دارم کاکا سیاه. کاش به یه چیزی باور داشتم، میدونی؟ از سر فوت بابا کلاهی، به این فکر کردم که شاید مردم فقط برای خودشون به آخرت فکر نکردن. شاید اون‌ها هم دلشون می‌خواست فکر کنن کسایی که از دست دادن، به جای بهتری رفتن. من هم دوست دارم فکر کنم جای خیلی بهتری هستی، با انواع دوربینی که دیگه لازم نیست از کسی قرض بگیری و پیانوهایی که آماده‌ان تا باهاشون آهنگ‌های جدید خلق کنی. کاش به چیزی باور داشتم. متاسفم. 

 

 

 

برای کسرا؛ شازده‌ی‌به‌سیاره‌اش‌برگشته

  • نظرات [ ۵ ]
    • سه شنبه ۳۰ مهر ۰۴

    مصرف‌گرایی

    ایرانی‌هایی که نگران مصرف‌گرایی هستن برای من جالبن. بذارید سرمون رو از زیر خط فقر بیاریم بیرون بعد ابراز نگرانی کنید. ما بخوایم هم نمی‌تونیم مصرف‌گرا باشیم وقتی به زور به کف هرم مازلو می‌رسیم. 

  • نظرات [ ۱ ]
    • يكشنبه ۲۸ مهر ۰۴

    .

    هنرمند بودن داره تبدیل به یه چیز تجملی (لاکشری) می‌شه. 740000 ریال وجه رایج ممکلت رو دادم و یه روان‌نویس ایرانی غیرارگونومیک گرفتم که یه خط در میون جوهرش کمرنگ می‌شه و تکونش میدی جوهرش می‌ریزه. می‌خواستم بگم دیگه فقط می‌شه با مداد و کاغذ کار کرد، دیدم حتی کاغذ هم گرونه. سال 97 از سر گرونی کاغذ پارس، مرز می‌گفت هنرمند بودن داره به تنیس بازی نزدیک می‌شه. فکر کنم الان شده دیگه. 

  • نظرات [ ۱ ]
    • دوشنبه ۲۲ مهر ۰۴

    .

    It takes me time to feel human next to someone.

  • نظرات [ ۰ ]
    • دوشنبه ۲۲ مهر ۰۴

    .

    فکر می‌کردم ندانم‌گرا باشم، ولی تازگی دارم می‌فهمم که بیشتر به بی‌خدایی نزدیکم. فکر می‌کنم که دست‌کم دو سه سال پیش بیشتر به ندانم‌گرایی نزدیک بودم. نمی‌دونم، حقیقتش می‌تونم تصور کنم که خدا/خدایانی وجود داشته باشند، ولی از نوعی که دنیا رو به حال خودش رها کردن، یا خدا/خدایانی که دنیا رو بر اساس نظریه تکامل شکل دادن. هیچ‌وقت نفهمیدم چرا خداباوران اینقدر با داروین مشکل دارن. خدایی که این همه به برنامه منظمش در هستی اشاره می‌کنن، نمی‌تونسته دنیایی خلق کنه که با فرگشت پیش بره؟ دست‌کم از نظر من این خیلی بیشتر با عقل جور در میاد. نمی‌دونم، شاید هم انسان‌ها دوست ندارن این تفکر خودبرتربینی‌شون رو قربانی کنن و فکر نکنن آسمون باز شده و افتادن اینجا. فکر می‌کنم توی جهان‌بینی من، اون تفکر پشت نقاشی‌های جوهری چینی که انسان رو بخش کوچکی از طبیعت می‌دید، بیشتر جا می‌گیره. تنها چیزی که من رو از بی‌خدایی مطلق دور نگه می‌داره، اینه که نمی‌تونم تصور کنم چیزی از هیچ خلق بشه، یا اونجور که قدما باور داشتن، این دنیا ازلی و ابدی باشه. شاید این حرکتم به سمت بی‌خدایی در واکنش به محیطه، محیطی که بهم اجازه نمیده تفکر مستقل خودم رو داشته باشم و من رو توی موقعیت پایین‌تر و نابرابری نسبت به بقیه قرار میده. می‌دونی، مقابله به مثل داره توی افکارم مرکزیت پیدا می‌کنه. داشتم فکر می‌کردم جالب می‌شه که بمیریم و باز هم به حقیقت اینکه این جهان چیه و چطور به وجود اومده پی‌ نبریم اونطور که ادیان ابراهیمی برامون تعریف کردن. یه خدایی باشه که ما رو خلق کرده باشه ولی آخرتی برامون در نظر نگرفته باشه و اونقدر اهمیت نده که بتونیم از چیزی مطمئن بشیم. همه‌اش حدس و گمان به امید اینکه یک روز می‌فهمیم. هممم بر اساس باور زروانیان آخرتی وجود نداشت، نه؟ خب، به نظر می‌رسه این ایده‌ رو هم انسان‌های باستان از قبل بهش رسیده بودن. خاورمیانه اونقدر قدیمیه که به نظر میاد سخت می‌شه چیزی پیدا کرد که از قبل نبوده باشه. جغرافیا، یکی دیگه از محورهای اصلی فکریم. دارم فکر می‌کنم آیا برای خاورمیانه با این جغرافیا، اصلا دموکراسی محتمله؟ واقعا روزی می‌رسه که بتونیم به معنای واقعی کلمه اینجا دموکراسی داشته باشیم؟ دارم فکر می‌کنم چقدر از اطرافیانم از چیزهایی که بهشون فکر می‌کنم و باور دارم خبر ندارن. آیا نظرشون درباره من تغییر می‌کنه اگر بفهمن؟ این چند وقت یک مقدار از بخش‌هایی که مخفی کرده بودم رو برای یکی دو نفر بیشتر باز کردم. هنوز که اتفاقی نیفتاده. شاید واقعا اونقدر که فکر می‌کردم چیزهای غریبی نبودند، یا خوشبختانه دوستان خیلی رواداری دارم، یا شاید هم صرفا زمان مشخص می‌کنه. فعلا منم و این ترس‌ها. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • يكشنبه ۲۱ مهر ۰۴

    .

    فکر می‌کنم یکی از دلایل این حسی که دارم، از ننوشتنه، نه از نوشتن. پر از حرفم و وقتی که باید بنویسم، نمی‌نویسم و احساس خالی بودن می‌کنم. ولی اتفاقا دورتر از این نمی‌تونم باشم، فضا اونقدر پره که خالی به نظر می‌رسه، مثل اتاقی که پر از هواست، یا تنگ ماهی پر از آب. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • يكشنبه ۲۱ مهر ۰۴

    .

    My silent pleads. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • شنبه ۲۰ مهر ۰۴

    .

    I think I'm losing you and I don't know how to stop it from happening. 

  • نظرات [ ۱ ]
    • يكشنبه ۱۴ مهر ۰۴

    Save

    TW: Emotional breakdown

  • نظرات [ ۰ ]
    • شنبه ۱۳ مهر ۰۴

    .

    اگر می‌تونستم، جنسیت رو از خودم می‌گرفتم. 

  • نظرات [ ۱ ]
    • سه شنبه ۹ مهر ۰۴
    آرشیو مطالب