مرگ تدریجی یک درخت

درخت گردوی توی حیاط از سال پیش داره می‌میره. خیلی زودتر از پاییز برگ‌هاش سوخت و شاخه‌هاش خشک و خالی شد. هیچ گردویی نمونده بود که ازش بچینیم. شوخی به نظر می‌رسه، ولی پنجره‌هایی که با برگ‌های پهن درخت گردو پوشیده شده بودند از دلایل انتخاب این خونه بودند. ماه پیش اومدن نصف بیشتر درخت رو قطع کردند و خوشحالم کسی به من نگفت این سروصداها برای چیه. الان فقط شاخه‌های پایینیش سبزه. پنجره‌ها خالی. قلبم می‌گیره می‌بینمش. برای آب‌وهوای آلوده و گرم تهرانه؟ کاش می‌دونستم. 

  • نظرات [ ۱ ]
    • پنجشنبه ۴ مهر ۰۴

    .

    پنج ساعت خوابیدم، از دیروز بهتره. بدنم از بی‌خوابی‌های این چند وقت خسته است. چاره‌ای نیست. می‌خوام از جام بلند بشم ولی بدنم همکاری نمی‌کنه. به خودم می‌گم یه قطعه موسیقی متن گوش می‌دم و بعد بلند می‌شم. هری با صدای قدم‌هام از توی اتاق رو‌به‌رو سرش رو بلند می‌کنه. می‌رم یه کم نازش می‌کنم ولی بیشتر دلش می‌خواد برگرده بخوابه. گرمای چایی توی هوای خنک دم صبح دلچسبه، ولی از باقی چیزها طعمی حس نمی‌کنم. به خودم می‌گم آروم بگیر، توی همین بدن آروم بگیر. یه‌کاریش می‌کنیم. ولی از این حس خسته‌ام. انگار توی خودم گیر افتادم. انگار یه مانعی بین من و باقی چیزهاست. مغزم نسبت به چیزها و ارتباطم با اطرافیان واکنش انفعالی پیدا کرده و فعال نیست، یا طول می‌کشه تا فعال بشه. خیلی دلم می‌خواد گریه کنم ولی می‌دونم فعلا از اشک خبری نیست. تراپیستم می‌گه اسکلت کوچولوی گریان رو ول کن به حال خودش! یک زمانی گریه می‌کرد و تو میخواستی متوقف بشه. در باقی روزها هم دائم احساساتت رو کنترل کردی، حالا می‌خوای مجبورش کنی گریه کنه؟ شاید اسکلت نمی‌خواد این کار رو بکنه. پس من و اسکلت در سکوت کنار هم میشینیم. با رود صحبت می‌کردم، نتیجه حرفامون این شد که تراپیست باید از خودت باهوش‌تر باشه. بهش می‌گم یک زمانی برای گذر از اون دوره، به خودم گفتم گول بخور، می‌خوای بگذری، نه؟ گول بخور. و حالا دیگه با چیزهای قدیمی گول نمی‌خورم. صرفا می‌رم توی اون اتاق تا بتونم خودم رو خالی کنم و چیزهایی رو بیرون بریزم که نمی‌تونم به راحتی برای بقیه باز کنم. دلم می‌خواد سر صداهای توی ذهنم فریاد بکشم ولی فعلا صدای اونها بلندتره. می‌تونم خود قدیمیم رو پس بگیرم؟ به خودم می‌گم فعلا سعی کن فقط باشی. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • پنجشنبه ۴ مهر ۰۴

    .

    امروز یکی بهم ایمیل داد که دنبال یکی هم‌اسم من توی بیان می‌گذشت. امیدوارم بتونه دوستش رو پیدا کنه. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • پنجشنبه ۴ مهر ۰۴

    .

    با دو یا سه ساعت خواب. سردرد. نگاه کن ابر توی آسمونه! لبخند. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • چهارشنبه ۳ مهر ۰۴

    .

    به عنوان یک ایرانی با اینکه کشورم انرژی هسته‌ای داشته باشه مخالفم. انرژی هسته‌ای هیچ تاثیر مثبتی توی زندگی ما نداشته که هیچ، چیزی جز فلاکت روزافزون هم به همراه نیاورده. شاید نسل‌های قبل ما فریاد می‌زدند که انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست؛ من بر اساس حق تعیین سرنوشتم می‌گم که ترجیح می‌دادم توی یک کشور غیرمنزوی بدون انرژی هسته‌ای زندگی می‌کردم تا کشوری که از همه‌ معادلات جهان حذف شده و انرژی هسته‌ای داره. 

  • نظرات [ ۱ ]
    • يكشنبه ۳۱ شهریور ۰۴

    .

    I wanted to fly

    But they say a system's coming in

    The chances are high

    That this is a

    One way, one way, one way, one way

     

    Can I take back who I was before?

     

    Me and my scene just ain't gelling

    Someone next to me keeps yelling

    Why am I still walking?

    Something must be wrong here

    I just don't belong here

  • نظرات [ ۰ ]
    • يكشنبه ۳۱ شهریور ۰۴

    One Way

    مورچه‌ها وقتی می‌میرند، ماده‌ای (اسید اولئیک) از خودشون آزاد می‌کنند که پیام مرگ رو به باقی مورچه‌ها می‌ده. مورچه‌های دیگه با حس کردن بوی این ماده، سراغ جسد می‌رن و اون رو اصطلاحا به بخش قبرستان که خارج از محیط کلونیه منتقل می‌کنند. توی یه آزمایش، یه مورچه رو بیهوش کردند و بدنش رو به اون ماده آغشته کردند. نتیجه چی ‌شد؟ وقتی مورچه به‌هوش اومد، فکر می‌کرد مرده و طبق برنامه، خودش رو کشون کشون تا قبرستون برد.

  • نظرات [ ۰ ]
    • يكشنبه ۳۱ شهریور ۰۴

    .

    I'm sick of all the roles you picked for me to play. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • پنجشنبه ۲۸ شهریور ۰۴

    Beats

    اولین باری که هدفون گرفته بودم - کادوی تولدم بود - خیلی برام تجربه جالبی بود. عاشق این بودم که وقتی می‌ذاشتمش روی گوشم، انگار هیچی توی جمجمه‌ام وجود نداشت. انگار که فضای بین دو گوشم خالی شده باشه و فقط موسیقی توش پژواک داشته باشه. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • پنجشنبه ۲۸ شهریور ۰۴

    .

    یه گوشه گیرت میارن و روت بالا میارن. همون بهتر که دیربه‌دیر می‌بینم‌شون. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • سه شنبه ۲۶ شهریور ۰۴
    آرشیو مطالب