.

I don't live here.

  • نظرات [ ۳ ]
    • جمعه ۲۶ آذر ۰۰

    .

    I'm a WIP.

  • نظرات [ ۰ ]
    • يكشنبه ۱۴ آذر ۰۰

    در باب نویسنده خوب

    یکی از نکته هایی که یه نویسنده داستان رو خوب می کنه؟ اینه که باعث میشه فراموش کنم کسی این داستان رو نوشته. 
    یکی از چیزهایی که توی داستان توی ذوقم می زنه اینه که نویسنده نکات اخلاقی یا نتیجه رو به جای اینکه تحت داستان یا از طریق شخصیت ها به مخاطب بده، خودش تعریف می کنه و به جای خواننده قضاوت می کنه. به عنوان خواننده دوست دارم خودم تصمیم بگیرم، با اینکه می دونم داستان آینه ی نویسنده است و خودش و ایدئولوژیش به طریقی اون پشته حتی اگر به نظر نیاد. هیچ کس دوست نداره به طور مستقیم نصحیت بشنوه چون اون رو توی موقعیتِ پایین تر قرار میده و به برتری دیگری اقرار می کنه. 
    نمونه ی بارزش - که عمرش طولانی باد تا دو تا کتاب آخر رو منتشر کنه - جرج آر آر مارتین، نویسنده بازی تاج و تخته. مارتین داستانش رو از طریق شخصیت های مختلف روایت می کنه که هر کدوم علاوه بر تفاوت ها و پیچیدگی هایی که خودشون دارن، نماینده یک نفر از یک خاندان یا گروه  با شیوه فکری خاص خودشون هستن. گاهی یه اتفاق رخ میده و خواننده میتونه جای شخصیت های مختلف بشینه و خودش قضاوت کنه که می خواد با کدوم شون همراه بشه یا کدوم دیدگاه درسته. فرایند نتیجه گرفتن توی ذهن خواننده شکل میگیره نه توی متن کتاب. 
    اینکه مارتین داستان رو با چند شخصیت پیش میبره به این معنی نیست که یه نویسنده با فقط یه زاویه دید نتونه خودش رو پنهان کنه و قضاوت رو به عهده مخاطب بذاره. حتی اگر نویسنده می خواد من نتیجه خاصی بگیرم، میتونه این کار رو بدون آشکار کردن خودش انجام بده. به شرط اینکه نویسنده ماهری باشه.
  • نظرات [ ۰ ]
    • شنبه ۱۳ آذر ۰۰

    لیلی خانم و آنارشی

    امروز بالاخره خودم را از آن سراشیبی بالا کشیدم و به پارک رسیدم. پارک کوچکی ست چند کوچه بالاتر از کوچه ی ما و سریع یکی از مکان های موردعلاقه ام در این ناحیه شد. الان که فکرش را می کنم، دو مکان دیگر هم با درختان پیوند خورده اند. کمی در پارک دور زدم و گوشه ای ایستادم تا نفس تازه کنم و آب بخورم که آنها را دیدم. همان پیرمرد و سگ پا کوتاه اش که روز دوم دوچرخه سواری دیده بودم. 
    با دوچرخه به سمتشان رفتم و سلام کردم. از آن دفعه که هن و هن کنان پیاده رو را رکاب می زدم و بهشان سلام کردم مرا به یاد داشت. پیرمرد ژاکت گرم کن سفید و آبی ای پوشیده بود و سیگار می کشید. سگ هم با آن موهای بلند شیری رنگش، جلیقه و کفش های شبرنگ نارنجی به تن داشت. "سلام دخترم." حالشان را پرسیدم و اسمِ سگِ بانمک را. "اسمش لیلی خانومه." برای آنکه از شنیده ام مطمئن شوم، اسمش را تکرار کردم. "لیلی؟" سریع جواب آمد: "لیلی نه، لِیلی خانم!" خندیدم. 
    می خواستم از پیرمرد بپرسم در این روزِ ابری و آلوده که کوه به سختی پیداست، سیگار کشیدن دیگر چه لطفی دارد که خودش ادامه داد: "دخترم این وقت روز تنهایی میری گوشه پارک حواست باشه! این مملکت صاحاب نداره! مراقب باش." قول دادم "چشم حتما. ممنونم." و به میانه خیابان بدون ماشین رکاب زدم. کمی پدال زدم و گذاشتم خودش تپه را با پایین برود. 
    در حالی که هوای سرد با صورتم بر خورد می کرد، فکر کردم "تعدد سروران است که مادر بی سروری ست."1 یا این ممکلت همینطور بی سرور است؟ نمی دانستم. یادم افتاد آن روز به لئو می گفتم: "اینجا می تونه مثال بارزی از این باشه که آنارشی اگر بهتر نباشه، بدتر هم نیست!" خوشش آمده بود و داشت در مترو برای یک کشور آنارشیست روی هوا طرح می ریخت. یک جا  آخر حرف هایمان گفت: "حیف کمونیست نیستیم وگرنه بهت می گفتم رفیق!"2
    چشمم به چراغ زرد چشمک زن ابتدای کوچه بود تا سرعتم را کم کنم و بپیچم. رنگ نارنجی غروبِ خورشیدی که خودش را نمی دیدم، روی شیشه ساختمان ها و آسمان انتهای کوچه مشخص بود. دوباره پدال را نگه داشتم تا خودش شیب کوچه را برود و سرم را بلند کردم تا به درخت های چنار بالای سرم که با سرعت رد می شدند، نگاه کنم.


    پ.ن: باید یک روز بیایم و ساختار دنده های دوچرخه را توضیح بدهم که خودم به تازگی یاد گرفتم، شاید به درد کسی بخورد.

    پ.ن 2: از امروز بماند: 

    "اجل گشته می میرد، نه بیمار سخت."


    1. برشی از کتاب بائودولینو از اومبرتو اکو به ترجمه رضا عیزاده
    2. comrade
  • نظرات [ ۰ ]
    • يكشنبه ۳۰ آبان ۰۰

    .

    صبح موقع دوچرخه سواری همه انگشتام از سرما سر شده بود. وقتی اومدم خونه و هری خودش رو جلوی پام انداخت زمین تا نازش کنم، پوستم در اثر برخورد با موهای گرمش می سوخت. حس لذت بخشی بود.

  • نظرات [ ۰ ]
    • چهارشنبه ۲۶ آبان ۰۰

    The light behind your eyes

    One day, I'll lose this fight
    As we fade in the dark
    Just remember
    You will always burn as bright

  • نظرات [ ۰ ]
    • پنجشنبه ۲۰ آبان ۰۰

    .

    They might call me crazy

    For saying I'll fight until there is no more.

    .

    اگر چیزی رو زمانی که باید یاد نگیری، مجبور می شی بعدا هزینه کنی تا یادش بگیری. یک بار یادش بگیر و ازش مطمئن شو تا دوباره سر راهت قرار نگیره. 

    .

    Live another day.

    .

    دارم موضوعات وبلاگ رو سر و سامون میدم، خیلی به هم ریخته بود. حالا باید بشینم همه پست ها رو از اول بخونم و دسته بندی کنم. شاید آخر پاییز؟ آبان؟

    .

    خلاصه این روزها: آرتیست = خط کش.

  • نظرات [ ۰ ]
    • جمعه ۷ آبان ۰۰

    چالش خط و حرف 2: 7




    گل های آفتاب گردون همیشه به خورشید نگاه می کنن...، ؟

    .

    اشکالی نداره اگر کمی بیشتر این گرما رو توی قلبم نگه دارم؟



    .

    .

    .

    این هم از روز آخر چالش خط و حرف 2. ممنونم از همگی که این چالش رو دنبال کردین؛ محبت شما همیشه قلبم رو روشن می کنه و قدردانشم. امیدوارم همونقدر که من از روندش لذت میبرم، شما هم لذت برده باشین. 

  • نظرات [ ۸ ]
    • جمعه ۷ آبان ۰۰

    چالش خط و حرف 2: 6


    Gojo Satoru از Jujutsu Kaisen.

    یه حس خاصی به گوجو داشتم، هم شگفتی و هم آمیخته به ترس و وحشت. نمیتونستم بفهمم دقیقا چیه تا اینکه توی یه فن آرت با بال فرشته دیدمش و فهمیدم. حسم نسبت به گوجو و قدرت هاش(Six eyes & Limitless)، شکلی که میدیدمش، شکلِ واقعیِ فرشته های انجیلی بود. به شدت حسی Divine می داد. نتیجه اش این شد. همچنان کار داره. بعدا اگر شد درست حسابی رنگش می کنم اما برای الان کافیه. 


    پ.ن: حواسم نبود نظرات بسته است. متاسفم اگر میخواستید نظر بذارید و نشد.

  • نظرات [ ۳ ]
    • پنجشنبه ۶ آبان ۰۰

    چالش خط و حرف 2: 5


    So let's runaway.

    .

    امروز فهمیدم خیلی وقته دیگه توی گذشته زندگی نمی کنم و صرفا متوجه اش نبودم. 

    .

    به نظرم که بهتره یک مرزی وجود داشته باشه. یک مرز بین خودت و خودی که توی دید یا تحت تاثیر اطرافیان هستی. قبول دارم که دید و نظر اطرافیان درباره ما میتونه به شناخت مون کمک کنه، چون ما نمیتونیم خودمون رو از بیرون ببینیم؛ اما نباید طوری بشه که برات تبدیل به یه چهارچوب بشه یا بدون اونها خودت رو از دست بدی. چرا که در آخر روز، فقط خودتی. 

  • نظرات [ ۷ ]
    • چهارشنبه ۵ آبان ۰۰
    آرشیو مطالب