دنیای ایده‌آل دم غروب

یکی از همین روزها یاد استاد طراحی ترم اول دانشگاهم افتادم و به خودم گفتم بنویسمش؛ و ننوشتم. برای همین مدام توی ذهنم چرخ خورد تا الان که اینجام. قبل از هر چیز دیگه، بهتره اینو بنویسم و بره پی کارش.

این استاد عادت داشت به چهره دانشجوها نگاه کنه و اسم‌شون رو بگه تا مطمئن بشه همه رو یاد گرفته. هر بار که به من نگاه می‌کرد، اسمم رو اشتباه می‌گفت. یه اسم ساده که دوتا دیگه هم ازش توی کلاس داشتیم. بقیه رو درست یا با کمی فکر صدا می‌زد ولی من هنوز کس دیگه‌ای بودم. یکی ازهمون جلسه‌ها، من و دو نفر دیگه رو بعد از تموم شدن کلاس نگه داشت؛ معمولا بچه‌ها توی اون زمان با استاد رفع اشکال می‌کردن یا سوال‌هاشون رو می‌پرسیدن، این بار فقط ما توی کلاس باقی مونده بودیم.

حدود پنج عصر بود، زمانی که خورشید سمت غروب می‌رفت و دانشگاه خالی می‌شد. همه‌ی حرف‌هاش یادم نیست اما مضمون‌شون این بود: "شما توی یه دنیای آرمانی زندگی می‌کنین. اگر یه دنیای ایده‌آل داشتیم، شماها توش راحت پیشرفت می‌کردین، اما دنیای واقعی، اینطور نیست." داشت سعی می‌کرد تجربه خودش رو با ما به اشتراک بذاره، اینکه چطور با شرایط تغییر کرده و حالا داره به ما می‌گه تا ضربه نخوریم. 

این حرفش رو تا یکی از همین روزها فراموش کرده بودم اما رفتارش باعث شد تا مدت‌ها به این فکر کنم که چرا من، خودم نبودم. چرا اسم بقیه بهشون میومد ولی من نه؟ چرا به یاد نمی‌موندم؟ هرچند، هیچ‌وقت نفهمیدم این کار از عمد بود یا خیلی ساده اسمم رو فراموش می‌کرد.

 

پ.ن: سرو هم رفت. بلیط داشت برای چهارشنبه، هفت صبح. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • پنجشنبه ۲۲ ارديبهشت ۰۱

    .

    - شما نون زیاد می‌خورین.

    + می‌خوای شیرینی بخوریم پس؟ 

  • نظرات [ ۱ ]
    • چهارشنبه ۲۱ ارديبهشت ۰۱

    Take back what's yours

    With hands held high into a sky so blue
    As the ocean opens up to swallow you
    With hands held high into a sky so blue
    As the ocean opens up to swallow you
    With hands held high into a sky so blue
    As the ocean opens up to swallow you
    With hands held high into a sky so blue
    As the ocean opens up to swallow you
    With hands held high into a sky so blue
    As the ocean opens up to swallow you
    With hands held high into a sky so blue
    As the ocean opens up to swallow you
  • نظرات [ ۲ ]
    • چهارشنبه ۳ فروردين ۰۱

    احساسات جدید

    امروز رسید دست سدریک.

    - هاها حس عجیبیه که آرت‌بوکه الان توی یه کشور دیگه‌ست.

    + منم خیلی برام حس عجیبی بود که دست‌خطت رو دیدم اینجا.

    - داریم احساسات جدید کشف می‌کنیم. 

  • نظرات [ ۱ ]
    • پنجشنبه ۲۶ اسفند ۰۰

    sth

    بودن یا نبودن؟

    گفتم بودن ولی تو نمی داری که من باشم. 

    .

    رها کن چیزی رو که می دونی بهش بر نمی گردی.

    .

    گیج و سردرگم و مضطرب و بیمار.

    .

    دنبال یه ستون می گردم ذهنم رو بهش استوار کنم از درد.

    .

    Can you see my eyes are shining bright? 'Cause I'm out here on the other side of a jet black hotel mirror and I'm so weak. Is it hard understanding, I'm incomplete?

    .

    سنگ هم از آسمون بباره، با هم یه کاریش می کنیم کیدو.

    .

    Your battle's not mine.

    .

    وسط نوشتن نامه های آرت بوک بودم که با خودم فکر کردم "خود نوجوون ام از گرفتن چنین چیزی خیلی خوشحال می شد. خصوصا این نامه." بدون اینکه بدونم، چیزهایی رو نوشته بودم که قبل از هر چیزی، از زبون خودم، خطاب به خودم بود. نمی تونم تشخیص بدم من بیست و دو ساله داشت این ها رو به من نوجوون می گفت یا من نوجوون به یه بیست و دو ساله. شاید هم هردو؟

  • نظرات [ ۱ ]
    • پنجشنبه ۱۲ اسفند ۰۰

    آرت بوک جست و جو

    یک مقدار طول کشید و بالا و پایین داشت، اما آماده شد. خواستم بیخیالش بشم ولی یادم افتاد قول دادم که انجامش بد‌م، حتی اگر فقط یک نفر خواهانش باشه. امیدوارم که دوستش داشته باشید.

     آرت بوک جست‌وجو 

    یه سفر خطرناک از جنس نقاشی و کلمات همراه آنیتا، مسافرِ سرزمینی ناشناخته! 

    محتویات بسته:

    ⦁ آرت بوک 

    - 100 صفحه (50 برگ) گلاسه

    - شامل سه بخشِ جست‌وجو، جنگل مدفون زیر برف (داستان آنیتا و آرتمیس)، یک بخش مخفی 

    ⦁ نامه (مخفی)

    ⦁ برچسب (مخفی)

     قیمت: 200 هزار تومان

    برای سفارش به @Unbornsy توی تلگرام یا اینستا پیام بدید.

    خبر خوب اینه‌ که براش تخفیف گذاشتم ولی یه شرط داره بچه‌ها! 

    شرطش اینه که آرت بوک و صفحه‌ام رو توی یکی از صفحات مجازی(کانال تلگرام، وبلاگ و اینستاگرام) معرفی یا خود پیام رو فوروارد کنید تا با 15 درصد تخفیف، بسته رو به قیمت 170 هزار تومن تهیه کنید! 

    راستی اگر هم نمی‌تونید هزینه رو یک‌جا پرداخت کنید یا مشکلات دیگه، هیچ اشکالی نداره. با هم یه کاریش می‌کنیم!

    هر سوال دیگه‌ای بود در خدمتم.

  • نظرات [ ۶ ]
    • يكشنبه ۱ اسفند ۰۰

    .

    Let me take back my life, I'd rather be all alone
    Anywhere on my own 'cause I can see
    The very worst part of you is me

    .

    نه، من اون اونقدرا هم که فکر می کنی آدم خوبی نیستم که کاری رو جز برای خودم انجام ندم.

    .

    برای چند لحظه فقط ذهن بودم و نه بدن. در حال خوندن متنی بودم که احساس کردم بدنم یک مجسمه است. دستم روی کیبورد گیر کرده بود و چیزی از پایی که بهش میگفتم تکون بخوره حس نمی کردم. عجیب بود، انگار یک جایی اون پشت ذهنم، پشت کلمات، پشت چرخدنده ها جا مونده بودم. 

  • نظرات [ ۱ ]
    • يكشنبه ۱۰ بهمن ۰۰

    .

    چی می شد اگر رقص باله یاد می گرفتم یا صرفا با رقص نوعی اجرا می داشتم یا حتی توی یه گروه کر کلیسایی می بودم. 

    .

    انسان ها تو رو به این فکر وا می دارن که شیطان واقعی کیه؟

    (در باب On going شدن مانگای خادم سیاه.)

     

  • نظرات [ ۳ ]
    • يكشنبه ۳ بهمن ۰۰

    .

    دیدی بهت گفتم فقط ادامه بده، بهتر میشه؟ دیدی که ادامه دادی و چیزی که فکر می کردی یه آشغاله، چطور پیش رفت؟ فقط صبر داشته باش، به خودت فرصت بده که پیش بری و اینقدر زود دست نکش!

  • نظرات [ ۰ ]
    • پنجشنبه ۲۳ دی ۰۰

    .

    I've got no worse enemy
    Than the fear of what's still unknown
    And the time's come to realize there will be
    Promises I can't keep

  • نظرات [ ۰ ]
    • شنبه ۱۸ دی ۰۰
    آرشیو مطالب