از پسش بر میام. اگر الان نتونم از پسش بر بیام، بعدا هم نمیام و چه بسی سخت تر هم بشه. الان انجامش بدم، بعدا آسون میشه. آره، از پسش بر میام.
از پسش بر میام. اگر الان نتونم از پسش بر بیام، بعدا هم نمیام و چه بسی سخت تر هم بشه. الان انجامش بدم، بعدا آسون میشه. آره، از پسش بر میام.
دیگر قدرتی نداشتم. هیچ سلاحی برایم باقی نمانده بود که با او بجنگم. دو دستم را محکم گرفته بود. هر لحظه امکان داشت که از قدرتش استفاده کند و حتی خاکسترم هم به جا نماند. بهش گفتم: "اونی که دوستت رو کشت، من نبودم، خودت بودی." تکرار شدن خاطره آن شب در آن کوچه تاریک را به روشنی در چهره اش می دیدم. فشار دستان بزرگش دورم بیشتر شد و از خشم دندان هایش را به هم می سایید. فکر کردم دیگر آخرش رسیده و تنها امیدوار بودم گربه ام بتواند فرار کند. اما کم کم گره دستش شل شد، با قدم های سنگین از اتاق بیرون رفت و سر راه چهار چوب در و چند وسیله دیگر را شکست. پاهایم از مواجهه با مرگ توان نگه داشتنم را نداشت و به زمین افتادم. برای کشتنم بر می گشت، نابودی من آسان تر از رو به رو شدن با حقیقت بود، اما برای حالا در امان بودم.
این روزها فکر هم نمی کنم که بخوام چیزی بنویسم، خالی. نه، خالی کلمه درستی نیست. حرفی برای زدن ندارم چون فکر نمی کنم. اگر هم چیزی می گم، مثل یه ضربه کوچیک روی آب، سطحیه. همه چیزی که توی دست و بالم دارم، آهنگه.
چهار سال پیش امروز رو با عنوان "اولین درامدم" توی تقویم علامت زدم. قبل از اون هم پول دراورده بودم، اما اونها رو برای "درامد داشتن" انجام نداده بودم. نهم دی، یادآوری روزیه که سعی کردم با کمترین تواناییم پول به دست بیارم. اولین کاری هم که بعدش کردم چی بود؟ به کیتسونه پیام دادم و بهم گفت حتما یادم بمونه که باهاش چیکار کردم. و به لطفش خوب یادمه با اون پولی که الان اصلا به چشم نمیاد، برای کسی که امروز تولدشه کادو خریدم.
مدتی ست احساس می کنم خشک شده ام. انگار که بدنم پوسته پوسته شده باشد. پشت تخته یا لپ تاپ می نشینم و پس از چند دقیقه تنها دلم می خواهد از جا بلند شوم یا ناخنم را زیر پوسته ها بیندازم و همه را بخراشم. خشک شده ام. کاش درخت می بودم، آنوقت این ترک ها می شدند نتیجه ی رشد کردنم.
آیا تصویر درستی از جهان واقعی وجود دارد؟
- هنر در گذر زمان، هلن گاردنر