.

از پسش بر میام. اگر الان نتونم از پسش بر بیام، بعدا هم نمیام و چه بسی سخت تر هم بشه. الان انجامش بدم، بعدا آسون میشه. آره، از پسش بر میام. 

  • نظرات [ ۲ ]
    • سه شنبه ۱۴ دی ۰۰

    آن هنگام که تو را از دست رفته یافتم، تیغه ام را به خونت آغشته کردم، برای رستگاری.

    دیگر قدرتی نداشتم. هیچ سلاحی برایم باقی نمانده بود که با او بجنگم. دو دستم را محکم گرفته بود. هر لحظه امکان داشت که از قدرتش استفاده کند و حتی خاکسترم هم به جا نماند. بهش گفتم: "اونی که دوستت رو کشت، من نبودم، خودت بودی." تکرار شدن خاطره آن شب در آن کوچه تاریک را به روشنی در چهره اش می دیدم. فشار دستان بزرگش دورم بیشتر شد و از خشم دندان هایش را به هم می سایید. فکر کردم دیگر آخرش رسیده و تنها امیدوار بودم گربه ام بتواند فرار کند. اما کم کم گره دستش شل شد، با قدم های سنگین از اتاق بیرون رفت و سر راه چهار چوب در و چند وسیله دیگر را شکست. پاهایم از مواجهه با مرگ توان نگه داشتنم را نداشت و به زمین افتادم. برای کشتنم بر می گشت، نابودی من آسان تر از رو به رو شدن با حقیقت بود، اما برای حالا در امان بودم.

  • نظرات [ ۱ ]
    • يكشنبه ۱۲ دی ۰۰

    .

    این روزها فکر هم نمی کنم که بخوام چیزی بنویسم، خالی. نه، خالی کلمه درستی نیست. حرفی برای زدن ندارم چون فکر نمی کنم. اگر هم چیزی می گم، مثل یه ضربه کوچیک روی آب، سطحیه. همه چیزی که توی دست و بالم دارم، آهنگه.

  • نظرات [ ۲ ]
    • شنبه ۱۱ دی ۰۰

    .

    'Cause we could be immortals

    Just not for long

  • نظرات [ ۱ ]
    • جمعه ۱۰ دی ۰۰

    نهم دی

    چهار سال پیش امروز رو با عنوان "اولین درامدم" توی تقویم علامت زدم. قبل از اون هم پول دراورده بودم، اما اونها رو برای "درامد داشتن" انجام نداده بودم. نهم دی، یادآوری روزیه که سعی کردم با کمترین تواناییم پول به دست بیارم. اولین کاری هم که بعدش کردم چی بود؟ به کیتسونه پیام دادم و بهم گفت حتما یادم بمونه که باهاش چیکار کردم. و به لطفش خوب یادمه با اون پولی که الان اصلا به چشم نمیاد، برای کسی که امروز تولدشه کادو خریدم.

    بعد از اون کارهای مختلفی انجام دادم؛ سفارش، بوکمارک، کار دانشجویی، آموزش طراحی و هرچی که پیش اومد. و امروز؟ در حال کار کردن تا بتونم هزینه چاپ اولین آرت بوکم رو خودم بدم. یه شاگرد طراحی جدید هم دارم. حس خیلی خوبی داره که می تونم با مهارتم درامد داشته باشم و اون رو برای چیزی که خودم می خوام خرجش کنم، هر چقدر هم کم باشه. (همین جا بود که متوجه شدم پول چقدر سخت به دست میاد و چقدر راحت از دست میره. لول)
    کار کردن روی آرت بوک یه خوبی دیگه هم داشت. درگیر شدن باهاش نشونم داد پروژه ها یا کارهای بزرگتر، قراره طول بکشند. چقدر احتمال داره مشکل پیش بیاد یا چیزی لغو بشه، هماهنگی لازم داره و به دنبال اون ویرایش های بیشتر و دوباره بررسی کردن. باعث شد صبرم بیشتر بشه و درک واقع بینانه تری از شرایط پیدا کنم. با تجربه الانم، به چندتا از فرصت های دیگه ای که پیش روم بودن نه نمی گفتم، و بیشتر به خودم اعتماد می کردم. اما الان پشیمونی فایده ای نداره، فقط می تونم به جلو نگاه کنم.
    .
    "Better say yes to never know", yeah?
    .
    پ.ن: تازگی فهمیدم یکی دیگه از صداهایی که توی علاقه ام به یه آهنگ تاثیر داره، درامه. یه ساز دیگه به لیست سازهایی که میخوام یاد بگیرم اضافه شد. <Sigh.>
  • نظرات [ ۱ ]
    • پنجشنبه ۹ دی ۰۰

    پوست انداختن

    مدتی ست احساس می کنم خشک شده ام. انگار که بدنم پوسته پوسته شده باشد. پشت تخته یا لپ تاپ می نشینم و پس از چند دقیقه تنها دلم می خواهد از جا بلند شوم یا ناخنم را زیر پوسته ها بیندازم و همه را بخراشم. خشک شده ام. کاش درخت می بودم، آنوقت این ترک ها می شدند نتیجه ی رشد کردنم. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • چهارشنبه ۸ دی ۰۰

    .

    Maybe you shouldn't wait for a clear sky on a rainy day.

  • نظرات [ ۰ ]
    • يكشنبه ۵ دی ۰۰

    Metaverse

    کی بشه خودمو به واقعیت مجازی وصل کنم؟ می تونم این همه ایده شگفت انگیز رو به چشم ببینم؟ با خودم میگم کاش میشد یک طور زنده بمونم که فقط آینده رو بببینم. که چی میشه، که انسان ها چیکار می کنن، چطور خودشون رو توی دردسر میندازن و دوباره بیرون میارن، چطور با هر کشف تازه ای باورها و زندگی شون تغییر می کنه، ببینم میشه وارد جهان دیگه ای شد؟ دلم میخواد حتی اون روزی رو هم ببینم که قراره همه این ها تموم بشه، اون روزی که زندگی ما به پایان رسیده اما مال کیهان تازه شروع شده.
  • نظرات [ ۱ ]
    • يكشنبه ۵ دی ۰۰

    .


    آیا تصویر درستی از جهان واقعی وجود دارد؟

    - هنر در گذر زمان، هلن گاردنر

  • نظرات [ ۱ ]
    • سه شنبه ۳۰ آذر ۰۰

    <Sigh>

    این روزها بیش از مقداری که بتونم سرم رو با چیزها شلوغ کردم و به هیچ کدوم به طور کامل نمی رسم. اگر چند ساعت به روز اضافه می شد، شاید می تونستم. دلم می خواد به تختم نگاه کنم و مثل Zagreus توی Hades بهش بگم: ".I sleep when I die" و به زندگیم ادامه بدم اما نمیشه و مثل آهن ربا جذب یه خواب تیکه تیکه می شم که کسل تر از قبل بیدارم می کنه و روزم با چشم های خسته از خیره شدن به مانیتور و سردرد می گذره.
    حالا که از هیدیس گفتم، بذار این رو هم بگم که دیروز داشتم دنبال یه سری برگه لای پوشه هام می گشتم و اتفاقی به برگه های تمرین خط Copperplate ام برخوردم.  اون موقعی ترم سه بودم و یادمه زمان سختی رو می گذروندم، برای همین نوشته های کوچیکی دور تا دور صفحه ها نوشته بودم تا به خودم انگیزه بدم و پیش برم: Again! I can make it! Try again! I can do it! etc، با یه عالمه :> و :C های نخودی. و چیزی که توجهم رو جلب کرد این بود که زگریس هم توی بازی همین ها رو تکرار می کنه.
    هممم... واقعا دلم می خواد یه روز بشینم پست های طولانی درباره Hades, Gris و یا Arcane بنویسم. کلی کار هست که می خوام انجام بدم و به همون مقدار وقت ندارم. فکر کردن به این مسیر طولانی خسته ام می کنه. به جاش دلم می خواد همه دوستام رو از نزدیک ببینم و باهاشون حرف بزنم. 


    پ.ن: اگر توی ختمم Light of the seven Symphony [flac] پخش نکنید، من نمیام.
  • نظرات [ ۵ ]
    • يكشنبه ۲۸ آذر ۰۰
    آرشیو مطالب